سلام مهمان چندین روزه ی خداوند!
سوالی از تو دارم . . .
که حتی از خودم . . .
چه در چشمانت کشت کردی؟
که حالا اینچنین . . .
منتظر به بار نشستن اشکی؟!
روشن . . .
امتداد دارد تا صبح . . .
همراه آن خطوط موازی معروف . . .
پر از فریاد نشست!
لبریز از خمیدگی . . .
و زندگیم با همه ی کوتاهی . . .
حالا سالهاست می گذرد . . .
از کنار جوی روزگار . . .
حسابی آب دیده!
و گاهی از آب گذشته . . .
حالا تمام ترک های سقف . . .
با همه ی بی نظمی . . .
یادآور خاطراتیست . . .
با تو . . . اما برای تو!
از اغنیاء شهرش بود . . .
تجارتی داشت . . .
رفت و آمدی . . .
به محمد (ص) که رسید . . .
شد از اغنیاء اول و آخر . . .
تجارتش با خدا بود . . .
هم نشینیش با مریم ، آسیه . . .
مادر فاطمه (س) شد . . .
زمان رفتنش شده بود . . .
عبایی خواست تا بی کفن نباشد!
فاطمه برایش آورد . . .
و بعد کفنی رسید به دستش . . .
که بر آن نوشته شده بود . . .
تقدیمی از طرف خدا!
بر سر سفره ی پر نعمتت . . .
گاهی آنچنان غرق لطفم . . .
که هر چه می کنم . . .
یا رب در زبانم نمی چرخد . . .
شاید از لطف توست . . .
شاید از بی حیایی من . . .
هرچه که هست بی حیایی یا لطف . . .
این نچرخیدن را دوست دارم . . .
آنهم حالا که به جای یارب . . .
صدایت می زنم یارم!
بر من سال گذشت . . .
در حالی که روزه دار بود . . .
اعضا و جوارحم . . .
دمی تشنه ی جرعه ای عبادت . . .
نفسی گرسنه ی لحظه ای مناجات . . .
جز با امید به رحمتت . . .
جای نمی یابم بر این سفره . . .
پس دریغ مدارم از رحمت بی نهایتت . . .
از مهمانی می گذرد . . .
آنقدر انگار نه انگارم . . .
که حتی نمی توانم بگویم . . .
آیا میزبان از من می گذرد!
تنها دست به دامن امید . . .
گوشه ای زانو بغل گرفته ام . . .
بی جنجال و هیاهو . . .
ساده اش کنم . . .
متاهل شدیم!
شرحش می شود . . .
جمع شدن،کنارکسی بودن،خودبینی مضاعف! ،خود شناسی مضاعف، فکر کردن به خودم حالا 2 برابر شد ...
حالا کسی با من جمع شده . . .
کسی که غیر از خودم نیست . . .
حالا نیم منم شده . . .
یک من !
در حالت جمع !
حال که تنهایی را شکستیم . . .
چه پر مشغله جلوه می کنیم . . .
کم می آییم . . .
حتی گاهی کم می رویم . . .
می بینی تمام فعل هایم حالا . . .
جمع بسته می شود . . .