نوشته های شخصی یک نوک سیاه

اینجا نوک سیاهی! لب به لب کاغذ، سخن می گوید ...

اینجا نوک سیاهی! لب به لب کاغذ، سخن می گوید ...

پیام های کوتاه
  • ۳ دی ۹۱ , ۱۱:۳۹
    آه!
تبلیغات
طبقه بندی موضوعی
وصایا
وصیت شهدا
آخرین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زینب» ثبت شده است

۱۷:۵۵۲۷
اسفند
تمام خانه را شوق فرا گرفته بود ...
حالا جبریل آمده بود کنار علی ، کنار فاطمه ...
برایشان کوثر زمزمه می کرد ...
چشم که باز کرد ...
دمی خیره شد به دستان پدر!
و پس از آن صورت مادر!
گریه اش تاب همه را برده بود ...
تا حسین را دید ...

"میلاد حضرت زینب (س) بر شما مبارک"
نوک سیاه
۱۹:۰۴۰۴
آذر

عمو رفت برای آب . . .

مولا  به دنبالش!

اما بازگشت بی عمو

عمود خیمه علمدار را کشید

در گوش خواهرش چیزی گفت ...

و زینب مشغول جمع آوری زیورآلات شد!

نوک سیاه
۱۸:۵۹۰۴
آذر

ابوالفاضل که رفت!
حسین از علقمه بازگشت
عمود خیمه را کشید
نیمی از آن خودش
و نیمی برای خواهرش
تا عصای دستشان باشد!

نوک سیاه
۱۷:۳۲۰۳
آذر

از دور می آمدند

حسین بود خواهرش

هر دو خاک آلود و خمیده

یکی محاسن به خون شسته

و دیگری معجرش دخیل بسته بود

زانو هایشان چرا خراشیده بود نمی دانم

نوک سیاه
۱۶:۱۲۲۸
آبان

رقیه که به بابا رسید

آنکه درد کشیده زینب بود

که حالا همچون حیدر

باید امانتش را . . .

هم او که فاطمه ای سه ساله بود . . .

در تاریکی شب . . .

غسل می داد و کفن می کرد!

و با دستان خود به آغوش خاک می سپرد. . .

نوک سیاه