روزی از محرم گذشت . . .
و روز دیگری از پس آن
چند دانه از اشکت را . . .
درون خاک گونه ات کاشتی
تا به فصل رو سیاهی . . .
سپیدی برداشت کنی!
روزی از محرم گذشت . . .
و روز دیگری از پس آن
چند دانه از اشکت را . . .
درون خاک گونه ات کاشتی
تا به فصل رو سیاهی . . .
سپیدی برداشت کنی!
می بینم برقت را
می شنوم رعدت را
می فهمم حست را
در دل من هم هوا این چنین است
هوا هوای حسین است . . .
من هم دلم کربلا می خواهد!
آسمان را می بینی
چه افسار گسیخته می تازد
می بینی چه هیاهویی دارد
دلش از چه پر است؟
من هم نمی دانم!
کاش از رفتار ما نباشد
آن هم با امام زمانمان
کاش . . .
دانه های اشکت همچو من
کم و ناچیز است؟
پس بیا و اشکت را
خرج بانویی کن
که دو نفر بخرندش!
هم حسن جان و هم حسین جان
" الاسلام علی قلب زینب الصبور "
هلال محرم سرزد
و صدایی در عالم پیچید
که هیهات مناالذله!
کاش از خودمان بپرسیم
ما و ذلت؟
م91~5
نگاه کن قطره های باران را . . .
که چه با خواهش به شیشه می چسبند!
و پایین می روند در حالی که نگاه شان سمت توست . . .
نمی خواهی لحظه ای کنارشان باشی؟
آنها آمده اند برای پاکیت!
برای محرم
بند به گردنیم
و گرفتاری هایمان آنقدر گرفتارند!
که حتی وقتی برای شمردنشان نمی دهند . . .
حتی حالا که اواخر پاییز است . . .
حتی حالا که نزدیک محرم است . . .