روز گذشته بود . . .
به چشمانم فوران خورشید می دیدم!
که کوها را سرخ . . .
و شهر را غرق رفتن . . .
فوران نبود . . .
که آتش بازی می کرد . . .
به افتخار آمدنش . . .
آری "ماه" آمده بود!
با تمام رخ . . .
با تمام رخ . . .
روز گذشته بود . . .
به چشمانم فوران خورشید می دیدم!
که کوها را سرخ . . .
و شهر را غرق رفتن . . .
فوران نبود . . .
که آتش بازی می کرد . . .
به افتخار آمدنش . . .
آری "ماه" آمده بود!
با تمام رخ . . .
با تمام رخ . . .
پروردگار کریم . . .
میزبان از آسمان و زمین . . .
چه امید بستی به بندگانی . . .
که در طول روز خسته از گرسنگی اند . . .
و بعد از گذشت روز . . .
زمین گیر سیری . . .
امیدی نیست . . . نه !
مگر به دستت به راه آییم . . .
سلام مهمان چندین روزه ی خداوند!
سوالی از تو دارم . . .
که حتی از خودم . . .
چه در چشمانت کشت کردی؟
که حالا اینچنین . . .
منتظر به بار نشستن اشکی؟!
از اغنیاء شهرش بود . . .
تجارتی داشت . . .
رفت و آمدی . . .
به محمد (ص) که رسید . . .
شد از اغنیاء اول و آخر . . .
تجارتش با خدا بود . . .
هم نشینیش با مریم ، آسیه . . .
مادر فاطمه (س) شد . . .
زمان رفتنش شده بود . . .
عبایی خواست تا بی کفن نباشد!
فاطمه برایش آورد . . .
و بعد کفنی رسید به دستش . . .
که بر آن نوشته شده بود . . .
تقدیمی از طرف خدا!
بر سر سفره ی پر نعمتت . . .
گاهی آنچنان غرق لطفم . . .
که هر چه می کنم . . .
یا رب در زبانم نمی چرخد . . .
شاید از لطف توست . . .
شاید از بی حیایی من . . .
هرچه که هست بی حیایی یا لطف . . .
این نچرخیدن را دوست دارم . . .
آنهم حالا که به جای یارب . . .
صدایت می زنم یارم!
بر من سال گذشت . . .
در حالی که روزه دار بود . . .
اعضا و جوارحم . . .
دمی تشنه ی جرعه ای عبادت . . .
نفسی گرسنه ی لحظه ای مناجات . . .
جز با امید به رحمتت . . .
جای نمی یابم بر این سفره . . .
پس دریغ مدارم از رحمت بی نهایتت . . .
از مهمانی می گذرد . . .
آنقدر انگار نه انگارم . . .
که حتی نمی توانم بگویم . . .
آیا میزبان از من می گذرد!
تنها دست به دامن امید . . .
گوشه ای زانو بغل گرفته ام . . .
بی جنجال و هیاهو . . .
ساده اش کنم . . .
متاهل شدیم!
شرحش می شود . . .
جمع شدن،کنارکسی بودن،خودبینی مضاعف! ،خود شناسی مضاعف، فکر کردن به خودم حالا 2 برابر شد ...
حالا کسی با من جمع شده . . .
کسی که غیر از خودم نیست . . .
حالا نیم منم شده . . .
یک من !
سلام هادی من . . .
امشب چه خوب هوایی دارم . . .
هوای روضه !
کشیدندت به سمتی . . .
شنیدم مجلسی رفتی . . .
بزم شراب دیدی!
خطبه خواندی . . .
می گفتیم تنها بودی . . .
کاش بودیم ما!
تا تنها نمی ماندی . . .
و امروز در زمان ما . . .
باز کشیدندت به مجلس بزم!
مست عرق ابلیس!
ابلیس نجاست خوار. . .
و هرچه لایقش هستند گفتند . . .
و ما شنیدیم . . .
در سکوت!
که خوب مست گناه و بی محلی بودیم . . .
کاش برسد زمانی که تنها نمانی . . .
خدایا ; دل دست کسی جز تو نیست ، بکش ، بندش کن