چندین بار . . . گوشه ی شناسنامه!
سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۷:۴۴ ب.ظ
رای اولش بود . . .
سربلند آمد پیش پدرش . . .
این بار به جای انگشت . . .
چندین بار . . .
گوشه ی شناسنامه را روی سنگ زد!
آرام نشست . . .
به جای خواندن حمد . . .
جمله ای به روحش نثار کرد . . .
"خیالت راحت ما هنوز هستیم!"
دیدم پرچم ایران چقدر به خودش می بالید!
پدرش . . .
شیمیایی بود!
پنج سالی بود که او تنها بود.