نوشته های شخصی یک نوک سیاه

اینجا نوک سیاهی! لب به لب کاغذ، سخن می گوید ...

اینجا نوک سیاهی! لب به لب کاغذ، سخن می گوید ...

پیام های کوتاه
  • ۳ دی ۹۱ , ۱۱:۳۹
    آه!
تبلیغات
طبقه بندی موضوعی
وصایا
وصیت شهدا
آخرین مطالب

۱۷:۵۵۲۷
اسفند
تمام خانه را شوق فرا گرفته بود ...
حالا جبریل آمده بود کنار علی ، کنار فاطمه ...
برایشان کوثر زمزمه می کرد ...
چشم که باز کرد ...
دمی خیره شد به دستان پدر!
و پس از آن صورت مادر!
گریه اش تاب همه را برده بود ...
تا حسین را دید ...

"میلاد حضرت زینب (س) بر شما مبارک"
نوک سیاه
۱۹:۴۰۲۵
اسفند
عذر تقصیرهایمان نزد او
گاهی چقدر شبیه جمله ایست رایج
همان که می گوییم تا از راه مان کنار روند!

"ببخشید آقا ..."
نوک سیاه
۱۱:۲۶۱۶
اسفند

آسمان ابری و سپید

آماده ی بارش بر سر نهال ها

و نهال ها منتظر روز احسان

تا شاید ریشه در زمین زنند

و سر بر آسمان سایند

و آن طرف تر به روز احسان

آدمها گرفتار درختانی تنومد

که خود به دست خود

در دلشان به گناه نشاء کرده اند

تا شاید زیر سایه هاشان خور و خوابی جور کنند

بی آنکه بدانند نور برای خودشان هم لازم است!

و درختان مقابل نور قد علم کردند...


ای کاش : کاش روز درختکاری فکر نهالی دیگر باشیم ...

نوک سیاه
۰۷:۰۶۱۵
اسفند
سلام می کنمت از دور ای بهار دلم

نگاه میکنمت از دور تا که حظ ببرم

اگر که دوری ما مصلحت بود تو بدان

که از هزار فرسخی هم دوستت دارم
نوک سیاه
۱۱:۳۷۰۸
اسفند
سازه ای مقابل مان بالا می رود
و تک روزنه موجود را هم می بندد
حالا شعمدانی ها ماندند و تاریکی
نور می خواهند
نور روز و شب ...
خورشید روز و ماه شبم می شوی

تو را به شعمدانیها...
نوک سیاه
۱۷:۵۶۲۷
بهمن

سلام ...

دیگر همه ی مان حفظیم!

" چه جمعه ها که یک به یک غروب شد ..."

حفظش که به جای خود

اصلا عادت کردیم به نیامدنش!

چرا؟ خدا داند ...!


الحق که ما بی تقصیریم!

نوک سیاه
۲۳:۵۸۲۴
بهمن

پشت شیشه ی دلمان را

به گمانی دور زر اندود کردیم!

تا خود در آن ببینیم

که نه! خود در آن زر گون ببینیم

حال آنکه زر و زنگار هر دو

کارشان با شیشه یکیست

می بندند راه دیدن آن سو را...

نوک سیاه
۰۷:۴۴۲۱
بهمن

هنوز زنگ صدایی در گوش

پرده ، پرده سپیدی

فرا می خواند که به گوش باش

"مبادا جدول مورد نظر دشمن را پر کنید"

و هنوز هفته ای مانده بود به تولد

تولد نور ، فجر نور ...

از روی قصد یا ... - چیز دیگرش را خود دانند -

دست در جدول دشمن

کمر به حل نمودنش بستند!

و پیروش پر کردن خانه های مربوط ...


کاش لااقل یک هفته تا تولدش صبر می کردید!

نوک سیاه
۰۹:۲۹۲۷
دی

صبحگاه 27 دی 1334 شمسی
صدای تیر باران بیداد می کند
و بیداد را نمایان
نواب می ماند و آنها می روند!
الحق او یک تنه "جمعیت فداییان اسلام" بود.

نوک سیاه
۰۰:۱۴۲۷
دی

وقتی می شنوم ...
" مَا اَکثَرَ العِبَرَ وَ اَقَلَّ الاِعتِبَارَ! "
زانو هایم سست می شود ...
کمی مقابل آینه ی دل می ایستم!
خودبینی را آتش می زنم!
تا با نورش بهتر ببینم ...
که مبادا من هم ...
خدا نکند!
چشمانم را می بندم ...
و نمی بینم ...
مگر " رد طناب "

تلنگر!: من چقدر از نهج تو را خوانده ام؟

نوک سیاه