پنجره ها را که می گشایم . . .
آهی می کشند!
از ته دل . . .
بلند . . .
نه! . . . روغن نمی خواهند . . .
دلشان برای شعمدانی ها تنگ شده .
پنجره ها را که می گشایم . . .
آهی می کشند!
از ته دل . . .
بلند . . .
نه! . . . روغن نمی خواهند . . .
دلشان برای شعمدانی ها تنگ شده .
برای رفتن . . .
شاید دلت باران می خواهد . . .
روی زمینی که هنوز تر است!
نیمکتی تنها و سرد . . .
جایی کنار آن چشمه های جاری . . .
نزدیک آن بوته های مجعد . . .
و گرمی آتشی منشعب از نگاهت!
انتظار زیادی از چشمانم نیست . . .
کار هر شبم شده!
شیطنت های بی غرض . . .
همان ها که حاصلش . . .
یا لنگه دمپایی بود!
یا چشم غرّه !
و بعد موقع برگشت شنیدن جمله ای معروف . . .
" بگذار به خانه برسیم! "
حالا شاید بزرگ شده ایم، نمی دانم!
اما دلتنگ که می شوم . . .
در حسرت یک چشم غرّه . . .
شیطنتی می کنم!
اما حسابی شرمنده ام می کند . . .
نگاه مادر به گل های سرخ فرش!
شبیه وسواسی ها . . .
روزی چند بار دست هایم را می شویم!
اما هنوز بو می دهد!
رنگ دارد!
از پاک کننده ها کاری ساخته نیست . . .
حتی از معروف ترین هایشان!
تنها کار توست . . .
آری خود تو " یا ستارالعیوب "
"کربلا رفتن خون می خواهد"
اما نه اینکه مذبوحی تهیه کنی!
و نه اینکه قبل از سفر خون اهدا کنی به نیازمندی!
خون می خواهد برای جوشش . . .
رسیدن به لحظه تبخیر!
برای عاشق ساختن رگ ها!
او واسطه ی اتصالست، می دانی؟
اگر رنگین تر از دیگران نباشد . . .
اگر بند حب علی(ع) به گردن داشته باشد . . .
و اگر بنده دنیای آدم ها نباشد . . .
کربلایی خواهد شد!
پس بیا برای دل بریدن الگویی انتخاب کن . . .
از میان شهدای کربلا!
و من هم تحمل حالتی را ندارم . . .
من فعل نیستم که صرفم کنی!
اسم هم نیستم که صدایم کنی!
من شخصم . . .
نه اول شخص . . .
شخص مفردی که جمع تو شده!
و امید دارد آخر شخص مفردت باشد . . .
حتی دهانم هم قفل می شود . . .
به احترامش . . .
گوش می شوم تمام . . .
دلم برایت تنگ . . . نه!
سنگ شده . . .
سنگ ماه تولد . . . نه !
سنگی که می خورد بر شیشه ای . . .
و می شکند!
بی آنکه بداند نام آن جسم شیشه ای . . .
تا قبل از این برخورد دل بوده!
و حالا لُپ نصیحت همه . . .
جنست خرده شیشه دارد!