دلش شور می زد ، شاید برای تو و شاید برای من!
چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۱۷ ب.ظ
قصد مهمانی کرد . . .
دخترش سفره ای انداخت ، تک رنگ . . .
اما او عادت به بی رنگی داشت . . .
با نان و نمک روزه گشود . . .
تا دلش خوب شور بزند . . .
تا سحر چشم به آسمان . . .
در حیاط خانه ، دلش شور زد . . .
و باز دلش شور . . .