اینچنین آسان بود و می نمود...
که تنها نامش را می بردیم...
و از پسش شکری روانه می ساختیم!
ج . ن :
یکی می گفت حرف دلتو بخودم بزن!
گفتم :حرف دل؟
من ؟
ما حرف از گلومون پایین نمیره...
که به دلمون برسه!!!
گفت :والا چی بگم :|
اینچنین آسان بود و می نمود...
که تنها نامش را می بردیم...
و از پسش شکری روانه می ساختیم!
ج . ن :
یکی می گفت حرف دلتو بخودم بزن!
گفتم :حرف دل؟
من ؟
ما حرف از گلومون پایین نمیره...
که به دلمون برسه!!!
گفت :والا چی بگم :|
روز گذشته بود . . .
به چشمانم فوران خورشید می دیدم!
که کوها را سرخ . . .
و شهر را غرق رفتن . . .
فوران نبود . . .
که آتش بازی می کرد . . .
به افتخار آمدنش . . .
آری "ماه" آمده بود!
با تمام رخ . . .
با تمام رخ . . .
پروردگار کریم . . .
میزبان از آسمان و زمین . . .
چه امید بستی به بندگانی . . .
که در طول روز خسته از گرسنگی اند . . .
و بعد از گذشت روز . . .
زمین گیر سیری . . .
امیدی نیست . . . نه !
مگر به دستت به راه آییم . . .
چرا باید آن اکثریت را . . .
آن همه از موجودیت را . . .
و حتی گاهی بخشی از انسانیت را . . .
بخشکانیم تا شاید . . .
شبیه کس دیگری شویم!
گاهی می توان سنگ بود!
و حتی تنها . . .
اما تحرک داشت . . .
و نقشی آفرید!
سلام مهمان چندین روزه ی خداوند!
سوالی از تو دارم . . .
که حتی از خودم . . .
چه در چشمانت کشت کردی؟
که حالا اینچنین . . .
منتظر به بار نشستن اشکی؟!
روشن . . .
امتداد دارد تا صبح . . .
همراه آن خطوط موازی معروف . . .
پر از فریاد نشست!
لبریز از خمیدگی . . .
و زندگیم با همه ی کوتاهی . . .
حالا سالهاست می گذرد . . .
از کنار جوی روزگار . . .
حسابی آب دیده!
و گاهی از آب گذشته . . .
حالا تمام ترک های سقف . . .
با همه ی بی نظمی . . .
یادآور خاطراتیست . . .
با تو . . . اما برای تو!
از اغنیاء شهرش بود . . .
تجارتی داشت . . .
رفت و آمدی . . .
به محمد (ص) که رسید . . .
شد از اغنیاء اول و آخر . . .
تجارتش با خدا بود . . .
هم نشینیش با مریم ، آسیه . . .
مادر فاطمه (س) شد . . .
زمان رفتنش شده بود . . .
عبایی خواست تا بی کفن نباشد!
فاطمه برایش آورد . . .
و بعد کفنی رسید به دستش . . .
که بر آن نوشته شده بود . . .
تقدیمی از طرف خدا!
بر سر سفره ی پر نعمتت . . .
گاهی آنچنان غرق لطفم . . .
که هر چه می کنم . . .
یا رب در زبانم نمی چرخد . . .
شاید از لطف توست . . .
شاید از بی حیایی من . . .
هرچه که هست بی حیایی یا لطف . . .
این نچرخیدن را دوست دارم . . .
آنهم حالا که به جای یارب . . .
صدایت می زنم یارم!
بر من سال گذشت . . .
در حالی که روزه دار بود . . .
اعضا و جوارحم . . .
دمی تشنه ی جرعه ای عبادت . . .
نفسی گرسنه ی لحظه ای مناجات . . .
جز با امید به رحمتت . . .
جای نمی یابم بر این سفره . . .
پس دریغ مدارم از رحمت بی نهایتت . . .